من ایده دارم به جای این که اینقدر بشینیم محتوا تولید کنیم فکر کنیم چطور میشه محتوا تولید نکرد؟
آخه چه خبره؟ میدونید هر روز چقدر محتوا داره تولید میشه؟
به حد انفجار رسیدیم.
ببینید هر روز داره تعداد تولید کنندگان محتوا زیاد میشه، هم آماتور و هم حرفهای، هم از نظر کمیت و از نظر کیفیت،
تعداد کانالهای انتقال محتوا هم داره رشد میکنه. الان اینا هستند
تلویزیون، روزنامه و مجلات، کتاب، وبسایتها و وبلاگها، تلگرام و اینستاگرام، تماس تلفنی و پیامک، بنرهای اینترنتی، ایمیل و خبرنامههای الکترونیکی، بیلبورد و تبلیغات محیطی، همایشها و ایوندها، کلاسها و دورههای آموزشی، پلتفرمهای ویدیویی، پادکست و CD و DVD
فقط به وبلاگهای متممی نگاه کنید سال ۹۵ در حد ۵ و ۶ نفر وبلاگ مینوشتن ولی الان چقدر زیاد شده.
ایده دیگر اینه که به جای اینکه بشینم درباره X مطلب بنویسم برم و مرورگر را باز کنیم و X را تو گوگل سرچ کنم و ۱۰۰ مقاله اول گوگل را بخوانم و بعداً بگم از نظر من این ۸ مقاله از همشون بهتر بود اسمش بزارم “بهترین مقالات در زمینه X”
به نظرم تو ۱۰۰ لینک اول گوگل همه چیز هست. حتی اسم کتابهای خوب یا اسم نویسندگان. یعنی سرچ گوگل بهترین نقطه شروع است.
ولی اگر بخوام تصمیم بگیریم یک مطلب ناقص با ۶۰۰ کلمه در مورد X بنویسم کار بیهودهای است.
مثلاً طرف اومده مطلب زده “کپی رایتینگ چیست” بعد تو ۳۰۰ کلمه یک توضیح خیلی کم ازش ارائه داده این آخه به چه دردی میخوره؟ این فقط نوک زدن به مطلب است. هیچ ارزشی نداره.
مخاطب این روزها دنبال مطلب کامل هست
مثلاً من الان در مورد آموزش مذاکره بنویسم اونم (۵۰۰ کلمه) کسی توجهی نمیکنه
همه میگن بریم یک جا که کامل گفته یعنی یک مطلب ۲۰ یا ۳۰ هزار کلمهای. چیزی مثل آموزش مذاکره متمم که ۶۰ تا مطلب داره
به این میگن محتوای ۱۰X یا ۱۰X Content
یعنی محتوایی که ۱۰ برابر نسبت به بهترین محتوای موجود قویتره.
بعد از اینکه فرستادن ایمیلهای هفتگی توسط متمم به پایان رسید قصد کردم به کل ایمیل را کنار بگذارم.
حرکت انتحاری هست نه؟
ایده اینه که از تمام کانالهایی و رسانههای که به دیگران تعلق داره خارج بشم. فقط و فقط کانال ارتباطی را انتخاب کنم که متعلق به خودم باشه مثل وبلاگ شخصی.
واقعاً فکر میکنم رسانههای اجارهای به درد آدم نمیخورن. یعنی منفعت و موفقیت زمانی هست که اون رسانهای که داریم توش فعالیت میکنیم به خودموت تعلق داشته باشه تا دیگران.
اولین روزی که یکی از دوستان متممی را دیدم یادم هست که او به جای اینکه اسم من یعنی علی کریمی شنیده باشد سایلاگ را میشناخت یعنی اسم وبلاگ من را.
مثلاً به جای اینکه با دیگران توی تلگرام یا ایمیل گفتگو کنم تو وبلاگ شخصیام باهاشون حرف بزنم.
به سرم زده بشینم از اول تا آخر به تمام کامنتها جواب بدم. البته سیستم ارسال ایمیل وبلاگ از کار افتاده که اونم باید درستش کنم
فکر کنم به فنا برم. الان نظم خاصی تو زندگی ندارم
فقط چند تا کار هست که به صورت فیکس هر روز انجام میدم:
یکی
یک پومودرو خوندن کتاب بعد از بیدار شدن هست
یک پومودرو قبل از خواب کتاب خواندن است
پیاده روی
و رانندگی شبانه.
رانندگی هم به خاطر لذتش انجام میدم هم به خاطر یادگرفتن رانندگی. خیلی برام سخته با این سن رانندگی کامل نیست. فعلاً در حد ۶۰ درصد رانندگی بلدم.
یک زمان سرکار میرفتم خوب بود.
خوبی یک جا کار کردن و برای دیگران کار کردن اینه که اونا کنترلت میکنن.
اینکه که مجبورت میکنن که یک ساعت خاصی تو یک جا باشی
مثلاً من ۷.۳۰ باید سرکار بودم و چون تا ساعت ۹ اداره خواب بودن مینشستم و متمم میخوندم آخرم آبدارچی میاومد و سر ساعت ۸ یک چایی میداد انگار جایزه متمم خوندم بود.
یادش بخیر.
نظم کار خوب بود ولی بدیهای دیگه هم داشت.
ولی یک چیزی را که فکر میکنم اینکه که آدم باید یک لنگر زمانی داشته باشه.
لنگر زمانی چیه؟
یعنی همیشه تو یک ساعت مشخص تو یک جای مشخص باشی. مثلاً همیشه و هر روز ساعت ۱۲ تو غذاخوری اداره. این به آدم نظم میده. مثل یک لنگر و یک محور کمک میکنه زمانش را مدیریت کنه.
دارم کتاب مهره حیاتی را میخوانم.
ست گادین میگه در کنار اینکه “هیچ کار نکردن” و تنبلی میتونه ناشی از ترس باشه حتی “زیاد کار کردن” هم میتونه از ترس باشه. یعنی وقتی ما زیاد میترسیم، زیاد کار میکنیم، از تفریحمون میزنیم، به خودمون استراحت نمیدیم.
ولی انگار بعضی نظرات ست گادین با حرفهای نسیم طالب تناقض داره.
البته از برداشت خودم میگم شاید اصلاً اینطور نباشه.
ست گادین میگه بپرین.
بلند قدم بردارید.
اگر میتونید استعفا بدید. کارآفرینی کنید. چیزهای خفن انجام بدید.
یعنی منابعتون را یک هو خرج کنید. ریسک کنید.
ولی برعکس نسیم طالب میگه روی درصد کمی از منابعتون مثلا ۲۰درصد ریسک کنید و همیشه یک نقطه اتکای بزرگ (۸۰ درصد) را ثابت نگه دارید و در کل روی همه منابعتون ریسک نکنید.
بعضاً فکر میکنم چقدر آدم غریب و ناشناختهای هستم.
همه جا اسم بعضیها هست ولی مال من خیلی کم.
مثلاً بیش از ۲۰۰ هزارتا کلمه تو این وبلاگ نوشتم ولی اسمم قاطی وبلاگ های دیگه مییاد. کنار کسی که دهتا مطلب ننوشته.
الان کسانی که کمتر نوشتن خیلی شناختهتر و معروفترن. البته من اصلاً هدفم برند شخصی نیست.
تو متمم پرسیده بودن برند کسب و کاری بهتره یا برند شخصی؟
من با خودم میگفتم اصلاً من دنبال برندسازی نیستم. که بخوام بین برند شخصی یا غیرشخصی باشم.
اصلاً برند بشم که چی؟ پروژه بگیریم؟ چیکار کنم با برندم؟ من که اصلاً آدم پروژه گرفتن نیستم.
یکی از بچهها گفت بیا نوشتههایت را تو تلگرام بازنشر کن
گفتم برای چی؟ اصلاً چه کاریه که من مطلبی که سال پیش نوشتم را دوباره بیام تو تلگرام نشر بدم؟
نشر دادن و بازنشر دادن مال کسی هست که دنبال برند شدن است من دنبالش نیستم.
کسی که دنبال برندشدن هست باید مطالبی که تولید کنه که به درد مخاطب بخوره
کسی که دنبال برندشدن هست باید مطالبی تولید کنه که دوسش نداره
کسی که دنبال برندشدن هست باید مطالب تکراری منتشر کنه
من از این ها خوشم نمیاد
من محتوایی که دوست نداشته باشم
منتشر نمیکنم
تو وبلاگم حرف تکراری نمیزنم.
من حتی سعی میکنم حرفهای محمدرضا و متمم را هم تکرار نکنم
چون زیاد اینها را میخونم
پیش خودم میگم چی منتشر کنم که تو متمم و روزنوشتهها و وبلاگ دوستان نیست؟
بعضیها که محمدرضا و متمم را کمی خوندن یا (اصلاً نخوندن) میان حرفهای تکراری و از نظر خودشون تازه میزنن
ولی نمیدونن که این حرفا را متمم یا محمدرضا تو روزنوشتهها قبلاً گفته
جالب اینه که برای خودشون طرفدار و بازدیدکننده هم پیدا میکنن
ولی معمولاً نمیتونن چند ماه بیشتر مطلب بنویسن بعدش خود به خود ناپدید میشن.
الان که دارم کتاب مهره حیاتی میخونم تنم میلرزه.
از کمال طلبی لعنتی.
من الان دچار این مشکل هستم.
من نمیتونم تو یک زمان خاص و مشخص یک کار را انجام بدم.
یعنی اگر کسی بگه یک محتوا را تو نیم ساعت درس کن و بده، برام سخته.
یک اعتراف کنم من چند ساله اصلاً به ساعت نگاه نمیکنم.
اصلاً برام مهم نیست ساعت چنده. انگار مثل انسانهای اولیه شدم که با شب و روز زمان خودشون را تنظیم میکردن.
انگار زمان نامحدود دارم. شایدم هیچ پخی نشدم و دستاورد ندارم هم به همین خاطر است.
این خوبه یا بد؟ شاید فاجعه باشه.
من از سال ۹۴ که خونم و خونه نشین شدم به خودم گفتم:
“پسر زمان زیاد داشتن یک بدی داره باعث میشه که حست به زمان از دست بره.
زمان زیاد باعث میشه زمان برات بیارزش بشه
مثل هر چیزی دیگهای. مثل پول. مثل محبت.
ترس دارم ترس ارتباط با دیگران.
الان تقریباً با غریبهها نمیتونم راخت باشم.
این خجالتی بودن لعنتی حالم را بد کرده.
نگاه کردن به صورت و چشم مخصوصاً خانمها برام سخته.
خجالت میکشم.
بعضی موقعها میگم کاش کار فیکس داشتم.
فریلنسری و تو خونه بودن آدم را لَش میکنه
اصلاً نمیدونی چه خبره.
بعد با خودم میگم همون تم سال از همه چی بهتره.
چرا هر چی کتاب انتخاب میکنم و میخونم باهاش موافقم؟
چرا مخالفت بر نمیانگیزه تو ذهنم؟
فکر میکنم دو تا مشکل جدی دارم یکی لذت بردن از زندگی و دیگه درک دیگران
تو این دوتا ضعیفم
اصلاً نمیدونم شاید به خاطر کار کردن زیاد با کامپیوتر است. مثل برنامهنویسها
آدم وقتی زیاد با ماشین کار میکنه فکر میکنه همه چی تو دنیا مثل این ماشینه.
کامپیوتر و لپتاپ و مروگر و تلگرام سیستمهای غیرپیچیده و خطی هستند
ولی آدمها پیچیده و غیرخطی
ما که همش پشت کامپیوتریم همش یاد گرفتیم که دکمه ّ را بزنیم حتماً نتیجه B را میبینیم
حتی اگر این را ده بار تکرار کنیم میدونیم نتیجه بازم B هست
ولی انسانها و دنیای واقعی اینطور نیستند.
ممکنه به کسی حرف A را بزنی و هیچ نتیجهای نبینی.
ممکنه فردا حرف A را بزنی و رفتار B را از طرف مقابل ببینی
ممکنه پس فرداش حرف A را بزنی و نتیجه C را ببینی.
میدونید بدیهای تلگرام چیه؟
وقتی تلگرام نداری
یک عالمه حرف بین تو و دوستات باقی میمونه
و وقتی همدیگر را حضوری میبنید یک دنیا حرف برای گفتن دارید
ولی وقتی حرفها و خبرها را خرده خرده تو تلگرام به هم میفرستیم
دیگه وقتی همدیگر را میبینیم حرفی برای گفتن نداریم.
بدی تگرام اینه که دیدار حضوری را از بین میبره
بدی تلگرام اینه که حرفامون را میخوره تموم میکنه
نمیدونم چرا احساس میکنم با هر کس زیاد نزدیک و دمخور میشم از من ناراحت میشه.
شاید زیاد تیکه میندازم.
فکر میکنم آدم زیادن رقابتی هستم.
آدم رقابتی تو هر جمعی میگرده دوست داره بهترین جمع باشه.
اول بودن هم دو حالته
یکی اینکه زحمت بکشی و از دیگران بالاتر باشی
یا اینکه اونها را تخریب کنی تا تو بالاتر از اونها قرار بگیری.
خوب این خراب کردن هم درون ماست هم بیرون.
یعنی تو دلمون به طرف فحش میدیم و نفرینش میکنیم
در بیرون هم بهش تیکه میندازیم یا ازش غیبت میکنیم یا تخریبش میکنیم
شاید به همین خاطر هست که افراد فوق رقابتی ممکنه اطرافیانشون را آزار و اذیت بدن.
بالاخره کتاب پیچیدگی محمدرضا را خوندم.
چند بار تا وسطاش خوندم و به قولی به کتاب حمله کردم ولی تونستم تموم کنم.
علت اینکه خوندم هم این بود که محمدرضا به یکی از بچهها تاخت که “برو و کتاب پیچیدگی را بخون” منم ترسیدم و رفتم خوندم.
این حرفی میزنم شاید غیرمنصفانه باشه ولی چرا ما باید مو به مو محمدرضا را فالو کنیم هر کاری کرد انجام بدیم؟ هر کتابی خوند بخونیم؟ هر آدامسی بخوره باید بخریم و بخوریم؟ این خوبه یا بد؟ نمیدونم شاید محمدرضا و متمم شده برای ما مثل یک مادر مثل یک بابا و ماما که نمیتونیم یک لحظه ازش دور بشم بعضی موقعها حالم بهم میخوره از بعضی متممیها و وبلاگنویسهای متممی انگار کپی ۱۰۰ درصد محمدرضان بابا خودت باش. محمدرضا عکس گربه و گل میگذاره طرف دو روز دیگه تو وبلاگش عکس گربه و گل میزاره آخه یکم اصالت، یکم تفاوت داشتن
فهرست مطالب وبلاگ که توش نقشه راه بازاریابی محتوا و استراتژی محتوا را نوشته بودم خواستم بردارم.
واقعیت وقتی شنیدم یکی از دوستان میخواد یک سری آموزشی اساسی در مورد استراتژی محتوا بنویسه از فرط رقابت رفتم این لیست را تهیه کردم تا عقب نیافتم. بشم پیشتاز محتوای ایران مثلاً
یکی از دوستان نزدیک هم که دید من زدم تو کار محتوا
چنان خیمه زد تو این زمینه که من خودم حالم به هم میخوره از نوشتن درباره محتوا.
بابا حوزه محتوا مال تو.
اصلاً محتوا را محمدرضا معرفی کرد. نه من صاحبشم نه شما.
کلاً به نظرم نگیم چیکار میکنیم بهتره
وقتی روی یک حوزه متمرکز میشی یک عده که نمیدونن چی به چی چنان او موضوع را تا میشون تو بوق و کرنا میزنن
حالم به هم میخوره از این کانالهای بازاریابی دیجیتال. یکی از کسانی که در این زمینه مدعی هست و اصلاً هیچ مطلبی تو وبلاگش نیست و با فایل صوتی به محبوبیت رسیده
هر روز داره دوره حضوری بازاریابی دیجیتال برگزار میکنه
آخه عزیز تو که مدعی بازاریابی دیجیتال هستی چرا هی داری زرت و زرت دوره فیزیکال برگزار میکنی تو باید همه چیزت دیجیتال باشه از دوره گرفته تا دورههای آموزشی.
دنیای فیزیکی مال احمقها و عقبماندههاست. اونایی که چسبیدن به دنیای فیزیکی و از اون جا دارن پول درمیارن و برای خودشون ناحیه امن ایجاد کرد تنبل کودن و عقبمانده ماندهاند.
بهترین راه نوشتن اینکه که در مورد چیزی که میخواهیم بنویسم. یک جمله بنویسیم. یعنی اولین جمله را بنویسیم. بعد نوشتن خودت میاد. همین که شروع میکنی به نوشتن حسش میاد.
الان لپ تاپ شده مثل کنترل پنل یک کارخانه. کارخانهای به نام دنیا که هی داریم کنترلش میکنیم.
یک مونیتور که دنیا را باهاش میبینیم.
نسل دکمهای
ما نسل دکمهایم.
دکمه میزنیم غذا مییاد
دکمه میزنیم ماشین میاد
دکمه میزنیم بسته پستی از فروشگاه آنلاین میاد
دکمه میزنیم آهنگ و فیلم پخش میشه
احتمالاً تو آینده دکمه میزنیم شریک عاطفی پیدا میشه میاد
مرگ نویسنده
فکر میکنید مرگ یک نویسنده کی هست؟
آیا زمانی که قبلش از تپش میایسته؟ یا روزی که عمرش تموم میشه و اطرافیان اون را به خاک میسپارن؟
نه مرگ نویسنده ممکنه خیلی قبل از مرگ جسدش اتفاق بیافته
زمانی که یک نویسنده ننویسه اون مرده است.
زندگی نویسنده همون لحظهی که دیگه نمیتونه بنویسه
درد کسانی که یک زمانی مینوشتن ولی الان وقت و حوصله برای نوشتن ندارد
خیلی سخته
خیلی دردناکه
انگار یک چیزی تو وجودت کمه
انگار یک چیزی یک نوزادی تو وجودت هست که تکون میخوره ولی زایمان نمیشه
نوشتن مثل زایمانه
به قول یکی از نویسندگان هر موقع چیزی مینویسی انگار خودت را زایمان کردی
تولد یک انسان جدید
یک انسانی که همون آدمه چند دقیقه قبل نیست
موقعی که قلم را رها میکنی یا دکمه Publish را میزنی
دیگه یک آدم دیگه هستی.
یک نویسنده در طول عمرش بارها و بارها متولد میشه
اون هزاران و شاید صدهزاران انسان را تجربه میکنه
انگار هزاران نفر آمده اند و رفته اند تو وجودش
نوشتن زایدن هست
زایدن خودت از وجود خودت
بیرون آمدن خودت از رحمِ خودت
سلام
بعضی از دیدگاههای شما برام جالب بود و بعضی هم عجیب! مثلا
۱- در مورد تولید نکردن محتوا و یا تولید محتوای ۱۰x صحبت کردید. محتوا از اون واژههایی که خیلی کلیه و باید جزئی تر بهش پرداخت. اگه منظور از محتوا، (الف) نگارش فعالیتها و کارهای انجام شده در راستای شغل و حرفه باشه، به نظرم بسیار ضروریه. حتی اگه کسی اون محتوا رو نبینه برای خود شخص بسیار باارزشه. یادمه یکی از مهندسین با تجربه و خوب شرکت ما میگفت: “ای کاش اندازه نصف کارهایی که تا الان انجام دادم، انجام میدادم ولی اون کارها را گزارش میکردم.” (ب) اگر تولید محتوا خارج از حوزه تخصصی و صرفا علاقه باشد و با هزینه فرصت آن کنار اومده باشه، امروزه تکنولوژی فضای خوبی مهیا کرده و اصلا ایرادی ندارد. چه بسا اون محتوا برای بعضی افراد مفید و برای بعضی ضرر داشته باشه. به نظرم تعداد زیادی از محتواها تو اینترنت و شبکههای اجتماعی از این نوعه و پیدا کردن محتوای خوب بین این همه مطلب کار سخت ولی شدنیه. (ج) اگر تولید محتوا برای پول در آوردن باشه، اون موقع لازمه که کاملا به کیفیت و کمیت محتوا و یا محصولی که محتوا راجع بهش نوشته شده، توجه بشه. حتی پیوستگی محتوا هم اهمیت داره و تو این حالت باید تولید کننده محتوا به گونهای عمل کند که خواننده فهیم را اقناع کند. طبیعی است که این کار تخصصی است و زحمت زیادی میخواهد.
۲- نمیدونم تو چه زمینهای مهارت دارید. ولی اینکه الان سر کار نرید، به نظرم خوب نیست. البته تو متن اشاره کردید بهتره آدم یه جایی کار فیکس داشته باشه که بهش نظم بده.
۳- در مورد ست گادین و نسیم طالب اشاره کردید وگفتید که نظرشون راجع به ریسک متفاوته. دوست داشتم شما هم نظر بدین در مورد نظر این دو. مثلا من خودم نظر نسیم طالب را به خصوص تو دنیای امروز منطقیتر میدونم و نظر ست گادین را بیشتر از نوع انگیزشی میبینم، صرف نظر از اینکه نمیدونم ست گادین چند بار تا حالا استعفا داده و کار جدید راه انداخته؟
۴- گفته بودین “چی منتشر کنم که تو متمم و روزنوشتهها و وبلاگ دوستان نیست؟” شما که دنبال برند سازی شخصی نیستید (که البته منم میگم کار خوبی میکنید) تا حالا فکر کردید هزینه این نوع نوشتن و به ویژه نوشته با کیفیت در مورد موضوعات متنوع واقعا زیاده و چه چیزی میخاین به دست بیاورید و در عوض چی رو از دست میدین. آیا فقط همون حس کمال طلبی را میخاین ارضا کنید که فکر کنم شمام با من هم عقیدهاید که قطعا ضرر خواهید کرد.
۵- “چرا هر چی کتاب انتخاب میکنم و میخونم باهاش موافقم؟” این چیز بدیه و به نظرم تفکر تحلیلی تو این موارد خیلی کمک کننده است.
۶- اینکه میگین آدمها پیچیده و غیرخطی هستند از یه نظر درسته ولی اون قدر هم عجیب غریب نیستند و الا باید علومی مثل جامعه شناسی کاملا تعطیل میشد. همانطور که گفتید، کمتر با آدمها رابطه دارین ولی اگه بیشتر ارتباط داشته باشین، میفهمین خیلی از آدمها اون قدرها هم پیچیده نیستند.
۷- اهل رقابت بودن خوبه ولی اگر افراطی باشه به فردگرایی میرسید و این رو میشه قطعی گفت که امروزه فرد با فردگرایی به جای خاصی نمیرسه و تیم هست که میتونه کار مفید انجام بده.
۸- اینکه با ترس از محمدرضا رفتید کتاب پیچیدگی رو خوندید، شوخیه و الا حرف شماست که “چرا ما باید مو به مو محمدرضا را فالو کنیم هر کاری کرد انجام بدیم؟”
۹- “دنیای فیزیکی مال احمقها و عقبماندههاست. اونایی که چسبیدن به دنیای فیزیکی و از اون جا دارن پول درمیارن و برای خودشون ناحیه امن ایجاد کرد تنبل کودن و عقبمانده ماندهاند.” این قسمت را هم اصلا نفهمیدم و خیلی تعجب کردم و فکر کنم این هم شوخیه. هیچ وقت دنیای فیزیکی رو دست کم نباید گرفت.
ببخشید یه کم طولانی شد.
با احترام
اول از همه ممنون که این کامنت خوب را برای من گذاشتید. نکات خوبی داشت.
در مورد تعریف محتوا
یک تعریف واحد از محتوا و استراتژی محتوا وجود ندارد
محتوا هم مثل واژهیِ استراتژی است. آیا استراتژی تعریفی دارد؟
ولی اگر محتوا را با بستر انتشار آن تعریف کنیم. هر چیزی که در یکی از کانالهای دیجیتال مثل تلگرام و وبسایت و آپارات منتشر میشود محتوا است
یا اگر با نوع آن: هر متن و صوتی و ویدیویی یک محتوا است.
البته مواردی که شما گفتید درست است ولی تولید محتوا میتواند با هر هدفی باشد. هر کس هدف شخصی خودش را دارد و نمیتوان هدف خودمان را به دیگران تحمیل کنیم و بگوییم که “تو این هدف را داشته باش وگرنه کار بیارزشی میکنی”
هدف خود من یادگیری است.
اشتباه شما این است که فقظ ظاهر و خروجی کار را میبینید. خروجی کار که نوشتههای اینجاست. حال یک نفر نشسته و دارد مدام محتوا تولید میکند ولی پس این نوشتهها ساعتها کتابخواندن و فکر کردن و جستجو کردن و پروژه انجام دادن هست تا من بتوانم حرف برای گفتن داشته باشم. من حتی کسب و کار شخصی راه انداختم تا آنجا خیلی چیزها را تجربه کنم و یاد بگیریم و بیایم اینجا بنویسم. یعنی همه چیز در زندگی من “فدای وبلاگ نویسی ” است.
همیشه سوال این است چه کار کنم که خوراک نویسندگی در وبلاگ ایجاد شود؟ کتاب بخوانم؟ کار کنم؟ پیادهروی کنم؟ سفر بروم؟ چه چیزی باعث میشود ایده برای نوشتن در ذهن من جرقه بزند؟
در مورد ستگادین و نسیم طالب من همه کتاباشون را نخوندم ولی در کل ست گادین یک نمور انگیزشی میزند توی مطالبش
از یک منظر بخواهیم بگویم نسیم طالب میگوید قدمهای کوتاه بردارید و ست گادین میگه قدمهای بلند بردارید
که به نظرم هر تو نوع قدم بردشتن برای زندگی مهم و ضروی است.
تو زندگی بعضی جاها نیاز است “قدمهای کوچیک” برداریم و بعضی جاها “قدمهای بلند” و “پریدن”.
برای اطلاعات بیشتر پیشنهاد میکنم به فصل در جستجوی پاسخ کتاب سیستمهای پیچیده محمدرضا یا این پست از او را بخوانید.
در مورد موارد دیگه که سبک زندگی شخصی “من” است و “نباید” اظهار نظر کنید. من اینها موارد را نوشتم که ذهنم خالی شود. نباید بیاید نصیحت و توصیه کنید.
علی. اینایی که می گم غیر علمیه و فقط چون چیزایی که نوشتی خیلی به مسیری که تا الان من رفته ام نزدیکه و تو رو دوست خودم حس می کنم برات می نویسم، یک دوست با سواد نسبی که متممی ها دارن. حالا می تونی کامنت رو نادیده بگیری یا لطف کنی و بخونیش.
چیزای زیادی نوشتی، من فقط به اون بخش تفکرات نگرانت در مورد اشتباهات دیگران کار دارم. اینکه فکر می کنی مهم هست که بقیه اشتباه نکنن و بقیه کپی محمدرضا نباشن. خب باشن. نه من و نه تو مسئول اشتباهات دیگران نیستیم. اگر تفکر سیستمی وجود داره که میگه اشتباهات دبگران مهمه و بابد کمک کنیم کم شن، واقعیت داره، اما برای حل مسائل بزرگ و گسترده و اشتباهات متعدد مردم چه افق زمانی باید در نظر بگیریم؟ اگر کوتاه مدت باشه من باید در جایگاه فعلیم هر روز مردم رو نصیحت کنم یا مثال های ایرانی و بومی شده از سیستمیک بودن بزنم و معروف شم و تبلیغ کنم. اما اگر افق خودم رو یک مقدار تغییر بدم می تونم فکر کنم من در طول زمانی که زنده هستم چه کار کنم که بیشترین اثر رو بر جامعه ام بگذارم، مفیدترین کاری که می تونم بکنم رو بکنم. فعلا هم به این نتیجه رسیدم که بهتره خودم قوی شم بعدا با قدرت بیشتر فلسطین نجات بدم! نه اینکه الان تمام دارایی هام یک تکه سنگ باشه که به سربازان سرتا پا مسلح اسراییلی پرتاب کنم!
راه من اینه که به اشتباهات دیگران اهمیت ندم چون وقتی رو که من دارم صرف جار زدن مشکلات می کنم رو می تونم صرف قوی تر شدن خودم کنم. البته آدم باید چندتا دوست برای خودش داشته باشه برای همین لازمه به هر روشی کمک کنه اونها هم خطاهاشون رو اصلاح کنن و قوی تر شن. اما نجات همه غیر ممکن و کم اثره و نتیجه اش فقیر ماندن خودم هست (البته در کوتاه مدت). من خودم اخیرا به این نتیجه رسیدم و کسی ممکنه وبلاگم رو بخونه و بگه توی وبلاگت چیزای دیگه ای نوشته. تاریخ وب نوشته های اندک من مال ماه های گذشته است. من که دیگه اون آدم نیستم. از نظر من حرص خوردن از دست دیگران یک راه خلاصی داره. من شخصا با اینکه وبلاگ های تمام متممی ها رو توی وبلاگم ثبت کردم تعدا کمی ازشون رو می خونم چون خیلی وقت گیره. اگر کسی وبلاگش خونده نمیشه می تونه مخاطبش رو در طولانی مدت به دست گوگل حل کنه. اون لیست وبلاگ فقط کامیونیتی متممی ها رو نشوم میده به این معنی نیست که همه رو تک تک باید بخونم. دیگران هم می تونن بگن ایمان تو هم مهم نیست چی می نویسی ما هم وبلاگتو نمی خونیم.
خب نخونن. به همین راحتی. پشت این حرف ها چند سال فکر های من هست. ممکنه فرد دیگه ای چند ده سال فکرای متفاوتی جمع کرده باشه.
بنابراین: راه خلاصی از حرص خوردن ها دور بودن از منبع حرص است. و راه قوی شدن چرخیدن با قوی ها.
ایده دل نوشته ماهانه رو خیلی دوست داشتم.
بعید نیست که ازت کپی کنم!
قربانت پوریا.
امیدوارم نوشتههای بیشتری ازت تو وبلاگت بخونیم
فقط پوریا از “اینتر” بین نوشتههات زیاد استفاده کن 🙂
سلام علی جان.
همه اش خوب بود و خودمونی نوشته بودی. 🙂
ضمن اینکه فرصتی برای فکر کردن هم به آدم میدن.
راستی. من هم تقریباً همین مشکل رو با بیشتر کتابهایی که میخونم دارم:
“چرا هر چی کتاب انتخاب میکنم و میخونم باهاش موافقم؟
چرا مخالفت بر نمیانگیزه تو ذهنم؟”
چرا جدی؟ 🙂
در مورد دکمه زدن، فکر کنم هر اتفاقی بیفته، این یکی نمیفته:
“احتمالاً تو آینده دکمه میزنیم شریک عاطفی پیدا میشه میاد”
(به قول هراری، خوشبختی انگار به این آسونی ها هم به دست نمیاد) :))
این هم که گفتی: “…علت اینکه خوندم هم این بود که محمدرضا به یکی از بچهها تاخت که “برو و کتاب پیچیدگی را بخون” منم ترسیدم و رفتم خوندم.”
خیلی خوب بود و صادقانه. :))
منتظر دل نوشته های بعدی هستیم.
ممنون شهرزاد
نقل قولت از هراری خیلی جالب بود.
البته یک جایی گفت که شاد بودن ناشی از “دانستنه” و ما هر چقدر بیشتر “بدانیم” بیشتر خوشحالتریم
البته دقیقاً یادم نیست منظورش شاد بودن یا خوشبختی ولی برداشت من از حرفاش این بود که ما هر چقدر بیشتر کتاب بخوانیم (به عنوان نمونه) بیشتر خوشحالی را تجربه میکنیم.
باز شهرزاد جان ممنون که همیشه پشتیبان من و سایر بچههای متمم بودی
و به ما انگیزه و حس خوب میدی.
من که بعضی موقعها کم انگیزه میشم میام یک چرخی تو وبلاگ تو میزنم.
سبک این نوشته خیلی دلنشین و منحصر به فرد بود.
با چندبخشش همذات پنداری و همدلی داشتم.
انگار خاطره یا دست نوشته خودم بود
مثل اون بخش رقابت .
از الان منتظر دلنوشته آذرماه هستم
ممنون سمیه جان
خیلی خیلی خوشحال شدم
نمیدونی چقدر حالم خوب شد که کامنت شما را دیدم.
شما که کم کامنت میزارید ولی معدود کامنتهایی که روزنوشتهها گذاشتید را خوندم و همان زمان لذت بردم. از جمله زیر مطلب آنتروپی و بولتزمن.
فقط گفتم که بگم یادمه 🙂
چقدر بهم خوش گذشت وقتی این پست رو خوندم:)
به یاد نثر سلینجر و شخصیت اصلی رمان ناتور دشت افتادم. با همین نثری که نوشتی صادقانه و بی تعارف غر می زد، خودشو سوال پیچ می کرد، رفتار دیگرانو رد یا تایید می کرد و … .
بعد از خوندن این دلنوشته به سرم زد یهو پستایی که نوشتمو چک کنم ببینم چقدرش خودم هستم و کدوماش خودم نیستم. یه تلنگر بود.
من بعضی وقتا که عنوان پست خودمو کنار پست متممی ها توی روزنوشته های محمدرضا می بینم با اونها مقایسشون می کنم و حس می کنم چه مطلب پَرت و چرتی نوشتم درحالیکه موقع نوشتن و بارگذاریش اصلا اون حس رو ندارم فقط وقتی میره قاطی بقیه عنوانا یکم خجالت می کشم. اگه شبیه حرفای محمدرضا هم باشه خجالت می کشم. بعد پیش خودم می گم ایکاش اصلا اونجا بالا نمیومد راحت تو خلوت خودم می نوشتم. ولی باز نظرم عوض میشه.
به نظرم نوشته های تو و لیلا گاهی خیلی رک و بدون بزک هستن و نوشتنش شهامتی می خواد که من ندارمش.
اینتر زدن زیادت هم برام جالب بود و تستش می کنم.
سلام شیرین
ممنون از کامنت تو
به نظرم تا چند سال اول وبلاگنویسی آدم “فقط” بنویسه. یعنی “هر چه به دل تنگ آید” بگه
شاید ماها زیاد سخت میگیریم و دوست داریم سریع سبک نوشتن اختصاصی خودمان را پیدا کنیم یا اینکه خودسانسوری نکنیم.
البته ببخش من زیاد نتونستم مطالب وبلاگت را بخونم ولی در حدی که دیدم خودمانی است و خوبه
در مورد دیده شدن در روزنوشتهها به نظرم چیز خوبی.
حداقل دیده میشید. چون اومدن بازدیدکننده به وبلاگ شخصی و دردلی کمی سخته و روزنوشتهها به این مساله کمک میکنه
به نظرم برای نوشتن دردلاتون زیاد نترسید.
من همیشه به خودم میگم “من که آدم مشهور یا سیاستمدار نیستم، پس بزار هر چی دغ و دلی و فحش و بدوبیراه دارم توش خالی کنم”
علی جان.
سلام.
چه دل نوشته ایی نوشتی دوست عزیز.
راستی اگه کتاب مهره حیاتی رو تموم کردی و مناسب دیدی، تو وبلاگت، کمی درباره اش بنویس.
فعلا و علی الحساب ی تبریک ویژه از نوع مجازی اش بابت راه اندازی سایت “باراست” به تو.
قربانت.