توجه: این نوشته از فضای وبلاگ من دور است. من هیچ تخصص و مطالعهی در زمینه برندشخصی ندارم ولی این مطالب ذهنم را درگیر کرده بود و از طرفی نوشتن آن فرصتی برای بروزرسانی وبلاگ شد.
با کارلوس گوسن، اولین بار در متمم آشنا شدم.
از تیپ و هیکل و کاریزما و سابقهی مدیریتیش خوشم آمد. یعنی عاشقش شدم. برام الگو شده بودم. با خودم میگفتم یک روز مثل این آدم میشم. مخصوصاً زیاد کار کردنش برام جالب اومد چون من زیاد کارکردن را دوست دارم.
سعی کردم مطالبی بیشتری در موردش بخونم و بنویسم. یک مطلب هم قبلاً در وبلاگ دربارهش نوشتم.
ویدیوهایش را در یوتیوب نگاه کردم. حرفهای جالب و جدیدی میزد مثلاً میگفت سه چیز که برای مردم مهم هستند اینها هستند: ماشین، خانه و موبایل.
یک کتاب هم در موردش خواندم ولی واقعیت چیز خاصی نفهمیدم. ترجمهی بدی داشت. شاید با دقت نخواندم ولی حرفاش کلی بود و کاربردی نبود. توصیه نمیکنم این کتاب را بخرید.
دیروز خبر عجیبی منتشر شد که کارلوس گوسن مدیر افسانهای خودرو به جرم نقص قوانین ژاپن در آن کشور دستگیر شده است.
خیلی تعجب کردم. این آدم با این قدر شهرت و ثروت و تجربه چرا باید این چنین کاری را انجام دهد؟ اصلاً پای ده یا بیست یا ۱۰۰ میلیون دلار باشد، واقعاً برای آدمی با این قد و قواره اصلاً عددی است که بابتش این چنین ریسکی کند؟
نمیدانم ولی کارها و تصمیمهای آدمهای حرفهای هم ممکن است بعضاً غیرحرفهای باشد
از این گذشته این اتفاق یک نکته یک پیام داشت. به نظرم برای کسانی که امروز روی برند شخصی وقت میگذارند این مساله میتواند ترسناک باشد.
روزی که عکسی یا پیامی یا خطایی یا کار نامعقولی از آنها سر بزند و تمام داشتههای چند ساله آنها از بین برود.
این روزها از گوگل گرفته تا شبکههای اجتماعی بستر مناسبی هستند که این نوع اخبار را به سرعت پخش کنند و یک نفر را در عرض یک لحظه نابود کنند.
من که به شبکههای اجتماعی اعتماد ندارم و محصول یا خدمات که دنبالش هستم را از گوگل پیدا میکنم.
اگر اسم چند نفر از اساتید موفقیت و برندهای مشهور شخصی را در گوگل سرچ کنید شاید با این چنین صحنههایی مواجه میشوید:


چند وقت پیش هم یک مقاله از نیل پتل (Neil Patel) خواندم با عنوان I Wish I Never Built a Personal Brand (کاش هیچ وقت برند شخصی نمیساختم). البته آدم خاصی نیست ولی خیلی دنبال برندسازی شخصی بوده و الان هم یک برند شناخته شده در زمینه بازاریابی دیجیتال و سئو دارد.
میگفت چه بهتر که آدم به جای خودش روی برند کاریاش سرمایهگذاری کند. مثلاً برند اپل خیلی بزرگتر از برند استیو جابز است.
اصلاً ما بعضی مواقع صاحب کسب و کار و مدیر عامل یک شرکت را نمیشناسیم ولی از محصولات فوقالعاده آنها استفاده میکنیم مثل برند BMW. چند درصد مردم میدانند مدیرعاملش کیست؟ ولی محصول را همه میشناسند.
منظورم این است که ما میتوانیم به جای توسعه و وقت گذاشتن برای برند شخصی و مطرح کردن خودمان روی کسب و کارمان سرمایهگذاری کنیم حتی اگر خودمان کاملاً ناشناخته بمانیم.
اگر فردا هم خطایی از ما سر زد احتمال اینکه برند شرکت آسیب ببنید کمتر از برند شخصی است.
مثلاً نگاه کنید در ایران ممکن است مدیرعامل شرکت نفت کلاهبرداری و اختلاس کند ولی برند شرکت نفت آسیب نمیبیند و به کار خودش ادامه میدهد
من خودم این سبک و روش را برگزیدم به جای اینکه در شبکههای اجتماعی که بیشتر محل شوآف است تا یادگیری باشم تمرکز خود ا روی وبلاگ شخصی و کسب و کارم قرار دادم
درست است کمتر شناخته میشوم ولی احساس میکنم پیشرفت کسب و کارم و یادگیری خودم خیلی مهمتر از مطرح شدن نام و نشانم هست.
حداقل در ایران بهتر است. چون مردم ما رقابتی هستند و وقتی بفهمند کسی در راسته آنها کار میکند و بهتر از آنها کار میکند سعی میکنند او را تخریب و نابود کنند. پس هر چه قدر ناشناختهتر بهتر.
شما اگر خیلی از پولدارهای ایران را سرچ کنید حتی ممکن است یک عکس هم از آنها پیدا نکنید. من خودم قبلاً اسم یک آدم فوق فوق فوق پولدار نظامی را پیدا کردم ولی هر چی سرچ کردم فقط یک عکس از او در اینترنت بود.
حالا مقایسه کنید با افرادی که در دارقوزآباد زندگی میکنند و با شتر رفت و آمد میکند برای خودشان ۱۰۰ میلیون عکس انداختهاند و در اینستاگرام گذاشتهاند. آفتابه لگن هفت دست شام و نهار هیچی. برندشخصی ولی جیب خالی.
در کل به نظر من (که هیچ ارزش علمی ندارد) برند کاری بهتر است. چون آنجا حداقل چند نفر نان میخورند و اگر هم من فردا نباشم کسب و کار کار خودش را ادامه میدهد ولی برندشخصی با مردن من تمام میشود و به پایان میرسد.
سلام علی جان
استفاده کردم از مطلبی که نوشتی
به شخصه نیز رویکرد شما را دنبال کردهام و عجیب این جریان برندسازی شخصی و مباحث مرتبط با آن، گویی به هیچ طریقی بر جان و روانم جاری نمیشود.
خوشحال شدم در این شلوغی بازار، گوشه آرامی را یافتم؛ چه خوب که تنها نیستم 💪👍🙏🌺
سیدمحمود عزیز برای من هم این موج برندسازی شخصی عجیب است.
الان تقریباً “همه” میخواهند “بازیگر” شوند از مشاور کسب و کار تا یک کارمند معمولی.
یعنی در گذشته افراد محدودی تلاش میکردند که به این جایگاه برسند الان این “تب بازیگری” در همه رسوخ کرده
ولی مشکل اینجاست که بازیگری و شومنی بستری میخواهد مثل تلویزیون که متمرکز، گسترده و سراسری باشد.
شما نمیتوانی بدون بستر، مشهور شوی.
الان فضا fragment و تکه تکه شده و توجه مردم بین رسانههای مختلف “تقسیم شده”. اصلاً نمیشود مثل گذشته یک ابربرند شخصی بزرگ مثل شجریان یا انتظامی برای کل مردم ساخت. آن دوره تمام شد رفت.
شاید بشود در یک رسانه مثل وبلاگ نویسی یا تلگرام مشهور شده ولی این که کسی تلاش میکند در تمام رسانهها باشد عجیب است.
من علت این امر را نادانی و ندانستن استراتژی محتوا میدانم. کسی که نمیتواند یا نمیداند چطور در فضای دیجیتال مشتری جذب کند و راه و چاه آن را نمیشناسد مجبور است در همه رسانهها حضور داشته باشد و آنقدر محتوای تولید کند و به خورد مردم بدهد که از بین آنها چندنفری مشتریش شوند.
او اگر سواد دیجیتال و محتوا میدانست ساکت و آرام (و حتی خارج از شبکههای اجتماعی) مشتری و مخاطب خود را پیدا میکرد و دیگری نیازی نبود که همزمان در اینستاگرام و تلویزیون و بیلبورد و روزنامه تبلیغ خودش را بکند.